
مرگ بالدر
بالدِر، خدای خوب، زیبا، خردمند و محبوب نروژی، پسر اودین خدای بزرگ بود. داستان مرگ وی طبق اِدای منثور (Prose Edda، از منابع کهن اساطیر اسکاندیناوی) چنین است: روزی بالدر خوابهای پریشانی دید که حاکی از پیشگویی مرگ وی بود. پس خدایان انجمن کردند و تصمیم گرفتند که او را از هر گزندی مصون سازند. ایزدبانو فریگ از آتش و آب، آهن و سایر فلزات، سنگها و زمین، از درختان، بیماریها و سموم، و از همۀ جانوران چهارپا، پرندگان و خزندگان قول گرفت که به بالدر گزند نرسانند. وقتی این کار صورت گرفت، بالدر را رویینتن تصور کردند. به این سبب خدایان برای سرگرمی او را پیش خود میخواندند. یکی به او تیر میانداخت، دیگری شمشیر میزد، و آن یکی سنگباران میکرد، امّا هرچه میکردند گزندی به او نمیرسید و این مایۀ خوشحالیشان میشد. فقط لوکی، خدای شرور، ناراحت بود. از این رو خود را به صورت پیرزنی درآورد و پیش فریگ رفت و از او شنید که سلاح خدایان بر او کارگر نیست زیرا به آنان سوگند داده است که به او آسیب نرسانند. لوکی پرسید «همه سوگند خوردهاند که چنین کنند؟» فریگ پاسخ داد «در شرق والهالا، گیاهی میروید که به گیاه دارواش موسوم است. به نظرم رسید که برای سوگند خوردن خیلی کوچک است». پس لوکی رفت و گیاه دارواش را کَند و به انجمن خدایان آورد. آنجا دید که هوتر، خدای نابینا، بیرون از جمع خدایان ایستاده است، از او پرسید: «تو چرا به بالدر تیر نمیزنی؟» هوتر پاسخ داد: «زیرا نمیبینم کجا ایستاده است، از این گذشته، اسلحه هم ندارم». پس لوکی گفت: «تو هم مثل بقیه به بالدر توجه نشان بده. نشانت میدهم کجا ایستاده است. تو هم با این چوب بزنش». هوتر گیاه دارواش را گرفت و آنطور که لوکی نشان داده بود به سوی بالدر انداخت. گیاه دارواش به بالدر خورد و او را کشت. خدایان مدتی ساکت ماندند و سپس با صدای بلندی به تلخی گریستند. جسد بالدر را برداشتند و به ساحل دریا بردند. کشتی بالدر آنجا بود و از همۀ کشتیها بزرگتر بود. خدایان میخواستند کشتی را به آب اندازند و جسد بالدر را توی آن آتش بزنند، امّا کشتی تکان نمیخورد. پس دنبال ماده غولی بهنام هیروکین فرستادند. او سوار بر گرگی از راه رسید و تکانی به کشتی داد که از موجها آتش جست و زمین لرزید. سپس جسد بالدر را برداشتند و بر تل هیزمِ تدفین در کشتیاش نهادند. وقتی زنش نانا این را دید، دلش از غصه پاره شد و مُرد. پس جسد او را نیز کنار شوهرش نهادند و تل را آتش زدند. اسبِ بالدر نیز با همه ساز و برگش در آتش سوخت.
منبع:https://www.instagram.com/p/BuGnPzlnI-X/